جایگاه امامت در اسلام (محمد صدرزاده)

 

یکی از اساسی‌ترین مؤلفه‌ها دربرداشت صحیح از علوم و معارف دین، درک صحیح مفاهیم عبارات به کار گرفته شده در آن است؛ درک صحیح مفاهیم عباراتی که بیان کننده اصول دین هستند، چون: توحید، نبوت، خاتمیت، امامت، خلافت، وصایت، و مانند آن، هدایت فرد را به سوی حقیقت و واقعیت آنچه را که خداوند متعال از انزال کتب برای تعلیم و آموزش بشر در نظر داشته است، در پی خواهد داشت.

و لازمه برداشت نکردن صحیح از مفاهیم این گونه عبارات، ضلالت و گمراهی حتمی انسان‌هاست. 

درک نادرست از مفهوم امامت، برداشت‌های خلافی را در شخصی به نام آقای محسن کدیور، نسبت به اساسی ترین ارکان تشیع؛ یعنی امامت و ولایت، موجب شده که آن را طی سخنرانی در حسینیه ارشاد، تحت عنوان: امامت در نهضت حسینی در محرم ۱۴۲۷، بیان داشته و شیعیان را با توصیف به غلو در اعتقادات، مورد خطاب قرار داده است. 

برداشت ایشان را از مسائل مورد انتقاد، عاری از حقیقت یافتم و برای دفاع از حریم اهل بیت و تکذیب گفتار محسن کدیور در مسائل مورد بحث، و تفهیم هرچه بیشتر عالم تشیع را نسبت به این خطا و سوء برداشت، به این وسیله به پاسخ مسائل مطروحه توسط ایشان و اثبات خلاف بودن مطالب مورد ادعا می‌پردازم. 
عبارات خط کشی شده در زیر، گفتاری است از آقای محسن کدیور و به دنبال تحلیل و پاسخ آن.

علی خود را عالم نامید، دیگران هم می‌توانند، عالم باشند، اما علی به خاطر هم‌نشینی بیشترش با پیامبر، تهذیب نفس بیشتر و این که توانسته است، اصول دین و مذهب را بیش از دیگران در خود متجلی کند، اعلم است. 

قطعاً علی، بیش از دیگران می‌دانست، بحث از نفی و اثبات مراتب علی و آل علی نیست، بحث در این است که آیا علم غیب، شرط امامت است یا نه؟ 
عرض می‌شود، رسالت شخص رسول الله صلی الله علیه و آله در چه بود؟ در رساندن پیام‌های الهی به مردم و آموزش آنان به آنچه به صورت کتابی برای آنان، فرستاده شده بود. 

«و لقد جیناهم بکتاب فصلناه علی علم هدی و رحمه لقوم یؤمنون» (سوره اعراف-۵۲) 

هر کتاب علمی، به معلمی آگاه به رموز علمی آمده در آن کتاب، نیاز دارد و در پی فهم و درک مسائل آمده در آن کتاب بدون استفاده از معلم مخصوص آن بر آمدن، جز اتلاف وقت، ناموفقیت و گمراهی، سودی دیگر نخواهد داشت. 

خداوند متعال، شخص رسول الله ـ صلی الله علیه و آله ـ را به عنوان معلم این کتاب علمی نازله از جانب خود، معرفی فرموده است: 

«إنا أنزلنا إلیک الذکرلتبین للناس ما نزل إلیهم» (سوره نحل -۴۴) 

پس لازمه درک و فهم مسائل علمی مطروحه در این کتاب آسمانی، تمسک به معلم انحصاری آن؛ یعنی شخص رسول الله صلی الله علیه و آله و فراگیری مطالبی است که آن حضرت به عنوان تعلیم و تبیین، بیان فرموده است. 

آیا آموزش و فراگیری مسائل و مطالب علمی در یک مرحله برای انسان امکان پذیر است یا در مراحلی متعدد، و با اختصاص زمانی معین برای هر مرحله؟! 

شخصی که درپی فراگیری دانش پزشکی است، آیا با یک مرحله به خدمت استاد علوم پزشکی رسیدن، می‌تواند تمام علوم پزشکی را فراگرفته، به گونه ای که در رشته پزشکی دیگر به استاد نیاز نداشته باشد؟! هرگز. 

بدیهی است، نخست باید مقدماتی را فرا گیرد تا بنابر آن، قدرت فهم مسائل پزشکی که استاد در پی تبیین آن است، در او به وجود آید و پس از به وجود آمدن قدرت درک مسائل پزشکی در دانشجو، از شرایط مهم موفقیت او در فراگیری، به حضور استاد رسیدن پیاپی او، گوش فرادادن، درک تعالیم استاد، و به خاطر سپردن آن است. 

درصورت حضور نیافتن دانشجو نزد استاد، یا عدم دریافت آموزش ها، و یا نبود استاد در کلاس درس، موفقیت نشدن دانشجو در فراگیری علوم پزشکی، قطعی است. 

در تعلیم کتاب علمی قرآن کریم و ابلاغ رسالات الهی به مردم، آیا شخص رسول الله صلی الله علیه و آله در زمان حیات خود تنها بود یا در این امر خطیر، یاوری برای او از جانب خداوند متعال، در نظر گرفته شده بود؟ 

با دقت و تدبر در حدیث متفق علیه نزد جمیع مسلمین به نام المنزله، صادره از رسول الله: یا علی! أنت منی بمنزله هرون من موسی إلا أنه لا نبی بعدی. (شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید - ۱۳/۱۰۹) 

ای علی! موقعیت و مقام تو نسبت به من، همچو موقعیت و مقام هارون است به موسی، با این تفاوت که پس از من دیگر پیامبری نیست. 

و با تدبر در شأن و مقام هارون نسبت به موسی (علیه السلام)، شراکت علی علیه السلام با رسول الله صلی الله علیه و آله در امر رسالت؛ یعنی: «یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة»، امری است کاملاً مشهود. 

حضرت موسی (علیه السلام) از خداوند متعال چه تقاضا کرد؟ 

«واجعل لی وزیراً من أهلی. هرون أخی. اشدد به أزری. و أشرکه فی أمری. کی نسبحک کثیراً و نذکرک کثیراً. إنک کنت بنا بصیراً. قال قد أوتیت سؤلک یا موسی. ولقد منّنا علیک مره أخری.» (سوره طه، ۲۹- ۳۷) 

خداوندا! از خانواده ام برایم یاوری قرارده؛ یعنی برادرم هارون را، و به او پشتم را محکم گردان، و او را در کارم شریک کن، تا تو را بسیار تسبیح گوییم، و از تو بسیار یاد کنیم، که تو به احوال ما بینا و بصیری. خداوند متعال فرمود: خواسته ات داده شد، و بار دیگر با برآوردن حاجتت بر تو منت نهادیم. 

خواسته حضرت موسی (علیه السلام) چه بود؟ شریک قرار دادن خداوند متعال هارون را در کار او: أشرکه فی أمری. 

کار موسی چه بود؟ رسالاتی که خداوند متعال به او سپرده، و ابلاغ آن را به مردم، از او خواسته بود. 

با اجابت خداوند متعال خواسته موسی را، هارون در امر رسالت، شریک موسی (علیه السلام) شد، بدون این که این شراکت، خللی را در رسالت موسی (علیه السلام) موجب شده باشد. 

لازمه شراکت در امر رسالت و ابلاغ آن، دانایی شریک نبی به موضوع رسالت است، دانایی همچون دانایی خود نبی، و گرنه از شریک نبی در امر ابلاغ رسالات، کاری ساخته نخواهد بود. 

حصول این دانایی در شریک خاتم الانبیاء؛ یعنی رسول الله صلی الله علیه و آله از چه طریق بود؟ 

«و قد علمتم موضعی من رسول الله صلی الله علیه و آله بالقرابة القریبة، و المنزلة الخصیصة. و ضعنی فی حجره و أنا ولد یضمنی إلی صدره، و یکنفنی فی فراشه، و یمسنی جسده، و یشمنی عرفه، و کان یمضغ الشی ثم یلقمنیه، و ما وجد لی کذبه فی قول، و لاخطله فی فعل. 

«و لقد قرن الله به، صلی الله علیه وآله، من لدن أن کان فطیماً أعظم ملک من ملایکته یسلک به طریق المکارم، و محاسن اخلاق العالم، لیله و نهاره. و لقد کنت أتبعه اتباع الفصیل أثر امه، یرفع لی فی کل یوم من أخلاقه علماً، و یأمرنی بالاقتداء به. و لقد کان یجاور فی کل سنة بحراء فأراه و لا یراه غیری. ولم یجمع بیت واحد یومیذ فی الإسلام غیر رسول الله ـ صلی الله علیه وآله ـ و خدیجة و أنا ثالثهما. أری نور الوحی و الرسالة، و أشم ریح النبوة. و لقد سمعت رنة الشیطان حین نزل الوحی علیه، صلی الله علیه و آله، فقلت یا رسول الله ما هذه الرنة؟ فقال: «هذا الشیطان قد أیس من عبادته، إنک تسمع ما أسمع، و تری ما أری، إلا أنک لست بنبی، ولکنک لوزیر و إنک لعلی خیر.» (نهج البلاغة ـ خطبه ۱۹۲) 

از موقعیت من نسبت به نزدیکی به رسول الله و جایگاه و ویژگی من نسبت به آن حضرت آگاهید. او من را در دامن خویش پرورش داد، و من کودکی بودم که من را در آغوش خود می‌فشرد، و در استراحتگاه مخصوص به خود جایم می‌داد، بدنش را به بدنم می‌چسبانید، و بوی خوش او را استشمام می‌کردم، غذا را می‌جوید و در دهانم می‌گذاشت؛ هیچ گاه، نه دروغی در گفتار و نه خطایی در کردار، در من نیافت. 

از همان اوان کودکی، و پس از آن که رسول الله را از شیر باز گرفتند، خداوند متعال، فرشته ای از فرشتگان خویش را همراه او ساخت تا شب و روز او را به راه‌های بزرگواری و حسن خلق سوق دهد. 

من نیز همچو سایه ای به دنبال آن حضرت حرکت می‌کردم، و او هر روز نکته‌ای تازه از اخلاق نیک را برای من آشکار می‌ساخت، و به من امر می‌فرمود، به او اقتدا کنم. و مدتی از سال را مجاور کوه حراء می‌شد، و تنها من او را مشاهده می‌کردم، و غیر من دیگری او را نمی‌دید. در آن روزها غیر از خانه رسول الله صلی الله علیه و آله خانه ای که در آن از اسلام سخنی باشد، وجود نداشت؛ و در آن خانه جز رسول الله و خدیجه، و من که سومین نفر آن جمع بودم، دیگری وجود نداشت. من نور وحی و رسالت را می‌دیدم، و نسیم نبوت را استشمام می‌کردم. 

ناله‌ای از شیطان را شنیدم! از رسول الله، صلی الله علیه و آله، پرسیدم: این ناله، چیست؟ فرمود: این شیطان است که از پرستش مأیوس شده! تو می‌شنوی آن چه من می‌شنوم، و می‌بینی آن چه من می‌بینم! با این تفاوت که تو پیامبر نیستی، لیکن تو وزیر من، و بر راه خیر قرار تو است. 

بر اساس حکم لایمسه إلا المطهرون، لازمه حامل قرآن کریم شدن، طهارت ذاتی است؛ امری که مشترک بین رسول الله، صلی الله علیه و آله، و امامان معصوم، علیهم السلام، از اهل بیت او است: 

«إنما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیراً» (سوره احزاب ـ۳۳) 

اختصاص یک نوع درود و صلوات بر محمد، صلی الله علیه وآله، و عترتش؛ یعنی اهل البیت (علیه السلام)، صلواتی که نمازهای روزانه ناتمام است مگر به آن، از شراکت آل؛ یعنی اهل البیت (علیه السلام) در امر رسالت با رسول الله، صلی الله علیه و آله، و از برخورداری آنان از همان ویژگی‌های لازم برای تزکیه و تعلیم امت، و لازم برای پیاده کردن نظام تشریع که رسول الله، صلی الله علیه و آله، واجد آن بود، حکایت می‌کند. 

و برای تذکر بشر به معلم انحصاری قرآن بودن اهل البیت (علیه السلام)، و واجد ویژگی‌های لازم برای تزکیه و تعلیم بشر، و برای پیاده کردن نظام تشریع، و واجد بودن آنان عین ویژگی‌های شخص رسول الله غیر از نبوت؛ خداوند متعال می‌فرماید: «قل لاأسیلکم علیه أجراً إلا الموده فی القربی» (سوره شوری ـ ۲۳۴) 

بگو! از شما در مورد امر رسالت پاداشی نمی‌خواهم، مگر دوستی و مودت نسبت به بستگانم. 

منظور از مودت نسبت به القربی، چیست؟ کشاندن امت به اطاعت از القربی: 

«قل إن کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله» (سوره آل عمران ـ ۳۱) 

اطاعتی که وجوب آن در آیه شریفه: 

«یا أیها الذین آمنوا أطیعوا الله و أطیعوا الرسول و أولی الأمر منکم» (سوره نساء ـ۵۹) بر همگان اعلام فرموده است. 

و شخص رسول الله، برای رساندن این حقیقت به مردم؛ یعنی شراکت علی (علیه السلام) در امر رسالت، و بر عهده او بودن ادامه تزکیه و تعلیم امت «أنا صاحب التنزیل و أنت صاحب التأویل»، و ادامه پیاده کردن نظام تشریع است، که می‌فرماید: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه.» 

پس ولایتی که علی(علیه السلام) واجد آن است، عیناً همان ولایتی است که به شخص رسول الله ازجانب خداوند متعال، واگذار شده بوده است: 

«النبی أولی بالمؤمنین من أنفسهم» (سوره احزاب ـ۶). 

شراکت در ولایت و شراکت در رسالتی که موجب اتمام و اکمال دین است. پیاده شدن نظام تشریع جدید در یک مرحله و به گونه ای تام و تمام، نظامی که جاودانگی و عدم بطلان، از خصایص آن است: «لایأتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه» (سوره فصلت ـ ۴۲). 

به گونه ای که امت مربوطه بتواند به سطح معلمی برای دیگر ملت ها و نسل‌های بعد ارتقا یابد، تا ناآگاهانه خللی به نظام تشریع وارد نشود، امری بود غیر ممکن. پس لازمه اکمال دین و اتمام نعمت، وجود معلمانی بود با همان ویژگی‌های شخص رسول الله، صلی الله علیه وآله، برای تداوم تزکیه و تعلیم امت، و رساندن تدریجی افراد لایق امت به سطح معلمی برای همان امت و سایر ملل و برای نسل‌های بعد. 

بنابر این فرمان خداوند متعال؛ أطیعوا الله و أطیعوا الرسول و أولی الأمر منکم، هر ویژگی موجود در شخص رسول الله، که واجب الاطاعه بودن حضرتش را موجب شده است، عیناً اولوا الامر ها واجد آنند، چون واجب الاطاعه شده اند. از مهم ترین این ویژگی ها: دانایی، عصمت و ولایت است؛ که شرط لازم برای قابلیت ادامه تزکیه و تعلیم امت، و تداوم در پیاده کردن نظام تشریع است و وجود چنین افرادی به عنوان معلم در نظام تشریع، لازمه تکمیل رسالت و تمامیت نظام تشریع است. 

«یا أیها الرسول بلغ ما أنزل الیک من ربک، وإن لم تفعل فما بلغت رسالته و الله یعصمک من الناس، إن الله لا یهدی القوم الکافرین» (سوره مایده ـ۶۷) 

ناگزیر، لازمه اتمام ابلاغ رسالات و پی گیری همان روش رسول الله در ادامه تزکیه و تعلیم علوم و حیانی، معرفی و شناساندن فردی بود به امت، واجد همان ویژگی‌های شخص رسول الله، صلی الله علیه وآله، و در نتیجه واجب الاطاعه. 

پس، لازمه پیگیری پیاده شدن نظام تشریع، نظامی که طرح و مبنای همان وحی‌های نازله به رسول الله بود، معرفی شخصی بود، یار و یاور رسول الله به عنوان جانشین حضرتش در ولایت و معلم انحصاری بودنش برای علوم و حیانی که طرحی است برای نظام تشریع: 

«من کنت مولاه فهذا علی مولاه.» 

و برای تفهیم این حقیقت که مسؤولانی برگزیده از جانب خداوند متعال، عهده دار ادامه پیاده کردن نظام تشریع از راه تزکیه و تعلیم هستند. شخص رسول الله طی توصیه ای متفق علیه نزد جمیع فرق مسلمین، فرموده است: «إنی تارک فیکم الثقلین، کتاب الله و عترتی؛ ما إن تمسکتم بهما لن تضلوا أبداً» (شرح نهج البلاغة ابن ابی الحدید ـ۶/۳۷۵) 

و یا: «اهل بیتی أمان لأمتی عن ضلالتهم فی أدیانهم» (بحار الانوار،۲۳/۱۲۳) 

پس تمسک به قرآن کریم و أهل البیت (علیه السلام) امانی است برای امت اسلامی از ضلالت و گمراهی؛ تمسکی که به زمانی غیر از زمان دیگر، محدود نشده است. 
آیا به دستور رسول الله که دستور و امر خداوند متعال است، چون ماینطق عن الهوی إن هو إلا وحی یوحی (سوره نجم ـ۳و۴)، سراغ اهل البیت (علیه السلام) رفتن، به دلیل اعلم بودن اهل البیت(علیه السلام) است، یا به دلیل جانشینی و ولایت؟ 

ولایت، امامت و وصایت مولا امیرالمؤمنین علی، علیه السلام، اموری بودند از پیش تعیین شده، که شخص رسول الله به ابلاغ آن به مردم در زمان حیات خویش مأمور شد، ولی هیچ یک، از مناصب یاد شده در زمان حیات رسول اکرم، قابل پیاده شدن نبود. 

ولایت و امامت، به جهت وجود ولی و امامی حاضر و برتر؛ خلافت و جانشینی، به جهت حیات رسول الله. 

بنابراین، أشهد أن علیا ولی الله، حقیقتی بود از اصول دین، به دلیل: 

«وإن لم تفعل فما بلغت رسالته»، ولی بالقوه، و غیر قابل اعلان، و غیر قابل گنجانیده شدن در أذان‌های روزانه، در زمان حیات رسول الله. 

عرب حساسیت عجیبی نسبت به خلافت و جانشینی علی علیه السلام، داشت، و زیر بار آن نمی‌رفت، و اعلان ولایت و خلافت او توسط رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)، نیز نمی‌توانست به راحتی انجام پذیرد و همین تضمین خداوند متعال حفظ و صیانت رسول الله را از شر مردم «والله یعصمُک من الناس»، پیامبری که بر تمام زندگی او جنگ،تلاطم، شورش و نا آرامی، حاکم بود؛ نمایانگر حاکم بودن هراس و دغدغه ا ی بس شدیدی است که حتی شخص رسول الله مانندی را متأثر ساخته و در نتیجه امر به این ابلاغ این رسالت همراه با تهدید: «فإن لم تفعل فما بلغت رسالته» از جانب خداوند متعال بوده است. 

پس می‌توان فهمید که قاعدتاً متعاقب ابلاغ و رساندن پیام خلافت و امامت علی (علیه السلام)، باید چه غوغایی باشد! که هراس از آن، تأخیر در ابلاغ این خبر و رسالت را در پی داشته است. 

«... إن الله تبارک و تعالی یأمرک أن تدلّ أمتک من ولیهم علی مثل ما دللتهم علیه فی صلاتهم و زکاتهم و صیامهم وحجهم. قال: فقال رسول الله أمتی حدیثو عهد بجاهلیه. فأنزل الله: یا أیها الرسول بلغ ما أنزل الیک... والله یعصمک من الناس، تفسیرها: أتخشی الناس و الله یعصمک من الناس. فقام رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فأخذ بید علی بن أبی طالب فرفعها فقال من کنت مولاه فعلی مولاه...» (تفسیرعیاشی۱/۳۳۳). 

خداوند تبارک و تعالی به تو امر می‌فرماید که امت خود را رهنمون شوی به این که ولی آنان کیست، همان گونه که آنان را به نماز، زکات، روزه و حجشان رهنمون شدی. راوی گوید، حضرتش فرمود: امت من با جاهلیت هنوز چندان فاصله ای ندارد. خداوند متعال آیه شریفه: یا أیها الرسول بلغ ما أنزل الیک من ربک، فإن لم تفعل فما بلغت رسالته والله یعصمک من الناس را نازل فرمود؛ که تفسیر والله یعصمک من الناس این است که اگر از مردم می‌ترسی، خداوند حفظ تو را از شر آنان، ضمانت می‌نماید. سپس رسول الله به پا خاست و دست علی را گرفت و گفت هر که من مولای او هستم، علی مولای او است. 

و یا: «قال الرب تبارک و تعالی... أنزل إلی عبادی فأخبرهم بکرامتی إیاک و أنی لم أبعث نبیاً إلا جعلت له وزیراً و انک رسولی و أن علیاً وزیرک. فهبط رسول الله ص فکره أن یحدث الناس بشی کراهیته أن یتهموه لأنهم کانوا حدیثی عهد بالجاهلیه حتی مضی لذلک سته أیام فأنزل الله تبارک و تعالی فلعلک تارک بعض ما یوحی الیک و ضایق به صدرک فاحتمل ذلک رسول الله ص حتی کان یوم الثامن فأنزل الله تبارک و تعالی علیه: یا أیها الرسول بلغ ما أنزل الیک من ربک، فإن لم تفعل فما بلغت رسالته والله یعصمک من الناس. فقال رسول الله: تهدید بعد وعید لأمضین أمر الله عز و جل فأن یتهمونی و یکذبونی فهو أهون علی من أن یعاقبنی العقوبة الموجعة فی الدنیا و الآخره. قال: و سلم جبرییل علی علی بإمره المؤمنین. 

فقال علی: یا رسول الله، أسمع الکلام و لا أحس الرؤیة. فقال: یاعلی! هذا جبرییل أتانی من قبل ربی بتصدیق ما وعدنی.» (امالی الصدوق، ص ۳۵۵.) 

خداوند تبارک و تعالی فرمود:... به سوی بندگانم برو و به آنان از کرامتی که من برای تو قایل شده ام، خبر ده. من پیامبری نفرستاده ام، مگر این که برای او وزیری قرار داده ام؛ و تو رسول من و علی وزیر توست. حضرت به سوی مردم آمد ولی برای او سنگین بود ابلاغ پیامی که پیامد آن تهمت وارد نمودن آنان به او بود، زیرا هنوز چندان از زمان جاهلیتشان نگذشته بود تا این که شش روز گذشت و خداوند تبارک و تعالی این آیه کریمه را بر او نازل فرمود: گویا می‌خواهی ترک کننده ابلاغ بعضی از آنچه به تو وحی می‌شود، باشی؛ وعدم پذیرش ها دل گرفتگی و تنگی سینه را در تو موجب شده است؛ این پیام را نیز رسول الله تحمل نمود؛ تا اینکه در هشتمین روز این پیام و آیه کریمه بر او نازل شد: ای پیامبر! ابلاغ کن آنچه را که از جانب پروردگارت بر تو نازل شده است که اگر این کار را نکنی رسالت او را انجام نداده ای و خداوند تو را از شر مردم حفظ خواهد نمود. حضرت رسول فرمود: این آیه تهدیدی است پس از ترساندن، امر خداوند متعال را اجرا خواهم نمود، هرچند پیامد آن وارد آمدن تهمت بر من و تکذیب من باشد، که این بر من آسان تر است از عقوبت دردناک دنیا و آخرت خداوند من را. 

راوی گوید: جبرییل امارت و ولایت علی را بر مؤمنین، تبریک گفت. علی عرض کرد: یا رسول الله! سخن را می‌شنوم، ولی چیزی نمی‌بینم. حضرتش فرمود: این جبرییل است که از جانب پروردگارم برای تصدیق آنچه به من وعده داده است، آمده. 

این دو روایت تنها به عنوان نمونه بازگو شد، تا شاهد این حقیقت باشیم که ابلاغ رسالت ولایت وخلافت علی در جامعه آن روز، با چه مصایبی همراه بوده است! 
و می‌بینیم، از کسانی که شاهد بر این ابلاغ رسالت در برابر جمعیت یکصد هزار نفری بوده و متعاقباً به جهت ابلاغ امامت و جانشینی علی به او، با عبارت بخ بخ لک یا علی، تبریک گفته اند؛ در زمان حیات رسول الله و تنها در برابر خواسته حضرتش قلم و کاغذی برای درج مطلبی در این مورد «إن الرجل لیهجر و حسبنا کتاب الله» این شخص هذیان می‌گوید، و با وجود کتاب خدا دیگر ما را نیاز به چنین وصایایی نیست گفته اند! (بحارالانوار، ۳۰/۴۶۶). 

و همان شب رحلت رسول الله، طی برنامه سیاسی سقیفه بنی ساعده، مسیرخلافت تغییر، و علی خانه نشین، و به مدت ۲۵ سال مهر سکوت بر لبان مبارکش زده شد. 

با رحلت رسول الله، موضوع ولایت و خلافت در علی از قوت به فعل درآمد و بدون لزوم اعلانی جدید، و بر اساس همان من کنت مولاه فهذا علی مولاه اعلان شده از قبل، گواهی و شهادت بر ولایت علیع، از شهادات اسلامی برای ورود به اسلام، و ازشهاداتی که در اذان و اقامه باید ادا شود، درآمد. 

ولی با انحراف مسیر خلافت از اهل البیت (علیه السلام) به غیر، ظهور ولایت علی و شهادت به آن، همچون ظهور خلافت و شهادت به آن، امری شد غیرممکن! آری، لازمه ولایت و امامت، اعلمیت است. 

«أیها الناس! إن أحق الناس بهذا الأمر أقواهم علیه، و أعلمهم بأمر الله فیه» (خطبه ـ ۱۷۳)

ای مردم! سزاوارترین کس به خلافت، قوی ترین مردم نسبت به آن، و داناترین مردم به فرامین خداوند است. 

امامت، یعنی واجد بودن ویژگی‌هایی خاص پیاده نمودن نظام تشریع در زمان معین، نظامی که تمام جزییات آن در منشور این نظام،به نام قرآن کریم، آمده است؛ یعنی: عیناً همان ویژگی که در شخص رسول الله بود؛ و در این ویژگی دیگرانی از خلق، حتی اعلم علمای بشر را نیز با محمد و آل، یعنی: اهل البیت (علیه السلام)، شراکتی نیست. به همین دلیل است که در شأن آنان گفته می‌شود: 

الائمه قوام الله علی خلقه، و عرفاؤه علی عباده، و لایدخل الجنه إلا من عرفهم و عرفوه؛ ولا یدخل النارإلا من أنکرهم و أنکروه (نهج البلاغه ـ خ ۱۵۲) 

امامان مدبرانی هستند از جانب خداوند بر آفریده ها، و رؤسایی از جانب او بر بندگان؛ وارد بهشت نمی‌شود، مگر آن که او امامان را بشناسد و امامان نیز او را بشناسند؛ و وارد جهنم نمی‌شود مگر کسی که امامان را انکار کند، و آنان نیز او را انکار کنند. 

به دو عبارت خلق، عباد، توجه کنید: خلق، یعنی همه آفریده ها، چه جاندار و چه بی جان، و چه ارضی و چه سماوی؛ عباد؛ یعنی، بندگان و صاحبان عقل و بینش. 
آیا وابستگی سعادت و شقاوت، و بهشت و جهنم را، به شناخت و عدم شناخت امام، ملاحظه می‌فرماِیید؟ 

آیا این خصیصه به جهت اعلمیت است یا به جهت ولایت؟ 

آیا علی، علیه السلام، در معرفی خود به مردم، به عالم نامیدن خود، اکتفا نموده و از امامت خود، هیچ گاه سخن نگفته است؟! 

یا در پی تکذیب نص بر امامت علی (علیه السلام)، و در پی تکذیب تشیع برآمدن، مصلحت اقتضا نمی‌کرد، به مواردی که علی (علیه السلام)، خود را امام نامیده و به این منصب و مقام و مسیولیت خود، اشاره فرموده، آقای کدیور مانندی نیز به آن اشاره کند!! 

به فرموده‌هایی از نهج البلاغه، توجه کنید: 

«لیس علی الامام إلا ما حمل من أمر ربه» (خ ۱۰۵) 

بر عهده امام نیست،جز آنچه از جانب پروردگارش به او محول شده است. 

و یا: 

«أیها الناس! إنی قد بثثتُ لکم المواعظ التی وعظ الأنبیا بها أممهم، و أدیتُ إلیکم ما أدت الاوصیاء إلی من بعدهم، وأدبتُکم بسوطی فلم تستقیموا، و حَدَوْتُکم بالزواجر فلم تَستوسقوا. لله أنتم! أتتوقعون إماماً غیری یطأ بکم الطریق، و یرشدکم السبیل؟» (خ ۱۸۲) 

ای مردم! من پند و اندرزهایی را که انبیاء امت‌های خود را به آن نصیحت می‌نمودند، در میان شما نشر دادم؛ و وظیفه ای را که اوصیای آن پیامبران نسبت به امت ها پس از مرگ پیامبران داشتند، درمورد شما نیزآن وظایف را انجام دادم. با تازیانه ام به تادیب شما پرداختم، ولی به هیچ صراطی مستقیم نشدید؛ و با نواهی پروردگار، شما را به پیش راندم؛ ولی جمع نشدید. شما و خداوندگارتان!! آیا در انتظار امامی غیر من هستید، تا با شما همراه گردد؟ و راه حق را به شما نشان دهد؟! 

و یا: 

«قال: یا أمیر المؤمنین، هذا أنت فی خشونه ملبسک جُشوبه مأکلک! قال: ویحک، إنی لستُ کأنت، إن الله تعالی فرض علی ائمه العدل أن یقدروا أنفسهم بضعفه الناس، کیلا یتبیغ بالفقیر فقره!»(خ ۲۰۹) 

عاصم گفت: ای امیر مؤمنان! نشاید تو را با این لباس خشن و غذای ناگوار به سر بردن! حضرت فرمود: وای برتو! من همچو تو نیستم. خداوند متعال بر امامان حق واجب شمرده است که بر خود سخت گیرند و همچو طبقه ضعیف از مردم باشند؛ تا مبادا فقر و ناداری، عصیان و سر از فرمان خداوند برتافتن را در فقیر، موجب شود. 
و یا: 

«أما بعد، فقد جعل الله سبحانه لی علیکم حقّا بولایه أمرکم» (خ ۲۱۶) 

اما بعد، خداوند سبحان با ولایت امری من برشما، حقی را به عهده شما نسبت به من قرارداده است. 

و یا: 

«ألا و إن لکل مأموم إماما، یُقتدی به و یستضی بنورعلمه؛ ألا و إن إمامکم قد اکتفی من دنیاه بطمریه، و من طعمه بقرصیه. ألا وإنکم لاتقدرون علی ذلک، و لکن أعینونی بورع و اجتهاد، و عفه وسداد.... و أنا من رسول الله کالضوء من الضوء، و الذراع من العضد. والله لو تظاهرت العرب علی قتالی لما ولیتُ عنها، و لو أمکنتُ الفرص من رقابها لسارعتُ الیها. و سأجهد فی أن أطهر الأرض من هذا الشخص المعکوس، و الجسم المرکوس، حتی تخرج المدره من بین حب الحصید.» (ک ۴۵) 

آگاه باشید! هر مأمومی، امام و پیشوایی دارد که باید به او اقتدا کند، و از نو دانشش بهره گیرد. بدان امام شما از دنیایش به همین دو جامه کهنه، و از غذاها به دو قرص نان، اکتفا کرده است. بدانید! در شما توان این کار نیست؛ و لکن می‌توانید مرا با ورع، کوشش، عفت، در پیمودن راه صحیح کمک باشید... نسبت من به رسول الله، همچون نوری گرفته شده از نور دیگر، و همچون نسبت ذراع آرنج تا نوک انگشتان به بازوست. به خدا سوگند! اگر عرب برای نبرد با من پشت به پشت هم دهند، من به این نبرد پشت نخواهم کرد؛ و اگر فرصتی برای مهار آن برایم پیش آید، به سرعت تلاش خواهم کرد؛ تا زمین را از این شخص وارونه! و این جسم کژ اندیش معاویه پاک کنم، تا سنگ و شن از میان دانه ها خارج شود. 

آیا همین چند نمونه بازگو شده از نهج البلاغه: 

لیس علی الامام إلا ما حُمّل عن امر ربه؛ 

إن الله تعالی فرض علی ائمه العدل أن یُقدروا أنفسهم....؛ 

إن امامکم قد اکتفی من دنیاه بطمریه...؛ 

أتتوقعون إماماً غیری یطأ بکم الطریق، و یرشدکم السبیل؟؛ 

الائمه قوام الله علی خلقه، و عرفاؤه علی عباده، و لایدخل الجنه إلا من عرفهم و عرفوه....؛ فقد جعل الله سبحانه لی علیکم حقا بولایه أمرکم 

در بطلان این گفته آقای کدیور: 

من جایی ندیدم امام حسین در پاسخ این سیوال مهم که امام کیست؟ گفته باشد، الامام هو المنصوب من الله؛ الامام هو المنصوب من قبل رسول الله، الامام هو المعصوم؛ الامام هو العالم بالغیب. 

که به منظورتکذیب منصوب بودن امام ازجانب خداوند متعال، آن را بیان داشته؛ کافی نیست؟! 

عجیب است از آقای کدیور مانندی، که با صراحت تمام، و در تنها جامعه شیعه، و حین سخنرانی پیرامون یکی از امامان شیعه، نص و عصمت را در امامان معصوم انکار می‌کند، و سپس می‌گوید: 

بحث از نفی و اثبات مراتب آل علی نیست، بحث در این است که آیا علم غیب شرط امامت است یا نه؟!! 

آیا تنها همین فرموده علی (علیه السلام)، در بطلان گفته آقای کدیور در مقایسه او، علم علی را با علم دیگران: 

«علی خود را عالم نامید. دیگران هم می‌توانند عالم باشند»، کافی نیست؟!! 

علم غیب، چیست؟ غیب، یعنی پنهان و نهان؛ و علم غیب، یعنی: دانش و آگاهی به حقایقی نهان که هنوزمعلوم انسان قرارنگرفته است، و یا معلوم انسان قرارگرفتنی نیست. 

«ذلک من أنباء الغیب نوحیه الیک» (سوره آل عمران ـ ۴۴) این داستان مریم ازاخبارغیبی است که به تو وحی می‌کنیم. 

پس از این إخبار، موضوع داستان مریماز غیب بودن، خارج و با معلوم قرار گرفتنش آشکار گردید. همه مراحل علمی، قبل از رسیدن و معلوم قرارگرفتن آن، نهان و غیب است. چند روز دیگر می‌توانم زنده بمانم، بر من پوشیده است، پس غیب است. 

آیا، به آنچه در نهان و غیب است، می‌توان دست یافت؟ 

اگر از اموری باشد که در نظام هستی، بتواند متعلق علم قرار گیرد. آری؛ و گرنه، خیر. 

عن أبی عبدالله، علیه السلام، إن لله علمین. علم مخزون مکنون لایعلمه إلا هو، من ذلک یکون البداء؛ و علم علّّمه ملایکته و رسله و أنبیایه، فنحن نعلمه (اصول کافی، ۱/۱۴۷) 

امام صادق، علیه السلام، می‌فرماید: خداوند دارای دو علم است. علمی مخزون و در نهان که به آن دست رسی ندارد جز خود او، و از این علم است بداء؛ و علمی است که آن را به ملایکه، انبیاء و رسل تعلیم داده است، و ما به آن علم آگاهی داریم. 

و یا: 

عن محمد بن علی الباقر عن أبیه عن جده، علیهم السلام، قال: لما نزلت هذه الآیه علی رسول الله؟:وکل شی أحصیناه فی إمام مبین، قام ابوبکر و عمر عن مجلسهما فقالا: یا رسول الله، هو التوراه؟ قال: لا. قالا: فهو الانجیل؟ قال: لا. قالا: فهو القرآن؟ قال: لا. 

فأقبل أمیرالمؤمنین ع، فقال رسول الله؟ هو هذا، إنه الإمام الذی أحصی الله تبارک و تعالی فیه علم کل شی. (بحارالانوار۳۵/۴۲۸، معانی الاخبار۹۵، المیزان ۱۷/۷۰) 
فرمایش امام باقر از پدر و جدش (علیه السلام) فرمود، هنگام نزول آیه شریفه همه چیز را در امامی آشکارکننده برشمردیم ابوبکر و عمر از جا بلند شده و گفتند: ای رسول خدا! آیا این امام مبین تورات است؟ فرمود: خیر. 

گفتند: انجیل است؟ فرمود: خیر. در این هنگام امیرالمؤمنین (علیه السلام) وارد شد. حضرت فرمود: این آن امامی است که خداوند متعال علم همه چیز را در او شماره نموده است؛ 

و از این گونه روایات بسیار است. 

و یا فرمایش علی (علیه السلام) در تفکیک آنچه در نظام تشریع غیب نامیده شده و علم به آن مخصوص خداوند است، همچون علم برپایی قیامت و همانند آن؛ و علمی که: 
«علّّّمه الله نبیّه فعلّمنیه، و دعا لی بأن یعیه صدری، و تضطمّ علیه جوانحی» (نهج البلاغه، خ ۱۲۸) 

دانشی که خداوند به پیامبرش آموخت، و او نیز آن را به من تعلیم داد؛ و دعا کرد که خداوند آن را در سینه‌ام جا دهد و اعضاء و جوارحم را از آن مالا مال سازد. 
پس، همه آنچه را که خداوند متعال به نبی خود آموزش داده است؛ در اختیار علی از طریق آموزش آن از نبی، نیز قرار گرفته است. 

در اثر پیشرفت علم، ویژگی‌هایی از نظام تکوین معلوم بشر قرار گرفته، و بر اساس آن ابزار و آلاتی ساخته است که برای استفاده در اختیار داریم و این گونه دانش ها و ابزار حاصلی از آن برای پیشینیان اموری بود در نهان و غیب؛ ولی می‌توانسته است متعلق علم قرار گیرد، که قرار گرفته و اموری شده اند آشکار. 

به داستان سلیمان نبی و ملکه سبا، و آنچه که بین این دو گذشت، که حقیقتی است وآمده در قرآن کریم، توجه کنید: 

«قال: یاأیها الملؤأیکم یأتینی بعرشها قبل أن یأتونی مسلمین؟ قال عفریت من الجن أنا آتیک به قبل أن تقوم من مقامک، وإنی علیه لقوی أمین. قال الذی عنده علم من الکتاب أنا آتیک به قبل أن یرتد إلیک طرفک؛ فلما رآه مستقراً عنده، قال هذا من فضل ربی لیبلونی ءأشکرأم أکفر... » (سوره نمل ـ ۴۰) 

سلیمان، خطاب به حاضران، گفت: ای بزرگان! کدامین شما می‌تواند تخت او بلقیس را، پیش از تسلیم شدنشان، بیاورد؟ عفریتی از جن گفت: پیش از این که از جای خود برخیزی آن را برائت می‌آورم، و من به این کار به درستی توان دارم. دیگری؛ یعنی آصف بن برخیا، وزیر سلیمان، که دانشی از کتاب نزد او بود، گفت: من پیش از چشم برهم زدنت، آن را برائت می‌آورم. همین که سلیمان تخت بلقیس را نزد خود حاضر دید، گفت: این از فضل پروردگار من است، و او می‌خواهد مرا نسبت به شاکریا کفران پیشه بودنم بیازماید. 

آصف پسر برخیا تخت بلقیس سبا را از دو ماهه راه به کمتر از لمح بصر و چشم زخمی درپیشگاه سلیمان حاضر ساخت.» (فرهنگ دهخدا ـ آصف.) 

تخت سلطنت ملکه سبا، از فاصله راهی دو ماهه، چگونه کمتر از چشم به هم زدن، به نزد سلیمان انتقال داده شد؟ با دانش امروز، و فرضیه‌های تبدیل ماده به انرژی و بالعکس، می‌توان راه حلی برای این کار انجام شده، پیدا کرد. اما نسبت به زمان سلیمان، آیا دانش به این کار، دانشی به امری نهان و در نتیجه غیب نبود؟! 

در توصیف منشور نظام، یعنی: قرآن کریم، آمده است: ما فرطنا فی الکتاب من شی، ودر صدق فرموده خداوند متعال که شکی نیست. پس، اگرنزد پیامبر و آل؟ علم و دانش به تمام آنچه که در کتاب آمده است، باشد؛ در مقایسه با آصف بن برخیا که عنده علم من الکتاب علمی از کتاب نزد او بود؛ آیا توانی غیر قابل مقایسه ای با توان آصف بن برخیا، درپیاده نمودن کارهایی به مراتب بزرگتروگسترده تر از کاری که آصف بن برخیا انجام داده بود،دراختیار آنان نخواهد بود؟! 

علی (علیه السلام) می‌فرماید: «مامن شی تطلبونه إلا وهو فی القرآن، فمن أراد ذلک فلیسألنا.» (اصول کافی ـ ۲/۶۲) 

چیزی نیست که شما در پی آن باشید و در قرآن نباشد؛ هرکه در پی این مطلب است، باید از من سیوال کند. 

«والله لو شیتُ أن أخبر کل رجل منکم بمخرجه و مولجه و جمیع شأنه لفعلتُ، ولکن أخافُ أن تکفروا فی برسول الله؟» (نهج البلاغه ـ خ ۱۷۵)


به خدا سوگند، اگر بخواهم می‌توانم هریک از شمارا از آغاز و پایان کارش، و از تمام شیون زندگیش، آگاه سازم؛ ولی ترس من از آن است که این کار من موجب غلو شما در من و کفر شما به رسول الله گردد. 
و یا: 
أیهاالناس! سلونی قبل أن تفقدونی، فلأنا بطرق السماء أعلم منی بطرق الأرض... (نهج البلاغه ـ خ ۱۸۹) 

ای مردم! پیش از آنکه مرا از دست بدهید، آنچه می‌خواهید بپرسد، که من به راه‌های آسمان از راه‌های زمین، آشناترم. 

در زمان ایراد این فرموده، و با حاکم بودن هییت بطلمیوسی و عدم امکان خرق و التیام افلاک، به گونه ای که معراج جسمانی رسول الله، پذیرفتنی نبود؛ علم و دانش به هییت جدید یا کوپرنیکی تعلق نگرفته بود؛ پس موضوع و حقیقتی بود در غیب و نهان. 

ولی علم امام، بر اساس تبیینات آمده در قرآن کریم، از قبل به آن تعلق گرفته بود؛ پس امام ع به اموری پنهان از علم دیگران، دانش داشت. 

به این عبارت یادشده از امام علی توجه کنید: «إنما الائمه قوام الله علی خلقه.» 

امامان مدبرانی هستند از جانب خداوند بر آفریده ها؛ قوام، جمع قیم، به معنای: والی، سرپرست، مدبّر. مراد ازخلق، یعنی: هرچه نام آفریده به آن تعلق گیرد؛ بدون اختصاص آن به آفریده ای غیر از آفریده دیگر. 

آیا، ولایت، سرپرستی، و تدبیر آفریده ها، بدون دانش به آنان، ممکن است؟! 

پس، چه بسیار آفریده‌هایی که به مخیله ما خطور نکرده، و در نتیجه در نهان و غیب است؛ ولی امام معصوم نسبت به آن آگاهی و دانش کامل دارد، چونقوام الله علی خلقه هستند. 

امیدوارم، آقای کدیور نگوید: شیعه مفوضه این عبارات را برای علی دیکته کرده است! و یا: شیعه مفوضه این گونه عبارات را ساخته و داخل نهج البلاغه جا داده است! 

چون ازشخصی که رسماً در پی انکار تشیع برآمده، این گونه تخیلات و گفتار، بعید نیست! 

قضاوت با شما خوانندگان.