زندگینامه علامه سید محمد باقر درچه ای

مروری سریع بر مراحل زندگینامه علامه سید محمد باقر درچه ای از تولد تا شهادت به شرح ذیل است:

1- تولد: حدود سال 1263 یا 1264 ق.
2- ورود به مکتب: از سال 1271 تا 1273 ق، از 7 تا 9 سالگی، به مدت 2 سال با همکاری پدر.
3- محضر پدر: از سال 1273 تا 1277 ق، از 9 تا 13 سالگی به مدت 4 سال.
4- رفتن از درچه به حوزه اصفهان: از سال 1277 تا 1289 ق، از 13 تا 25 سالگی، به مدت 12 سال.
5- عزیمت به حوزه علمیه نجف: از سال 1289 تا 1303 ق، از 25 سالگی تا حدود 39 سالگی، به مدت حدود 14 سال.
6- بازگشت از نجف به حوزه علمیه اصفهان: در سال 1303 ق، (از تولد تا بازگشت از نجف و ورود به حوزه علمیه اصفهان با محاسبه دقیق ماهها؛ 40 سال).
7- شهادت: در سال 1342 ق، روز جمعه 28 ربیع الثانی در 80 سالگی


تولد، کودکی و مکتب خانه
در یک خانه محقر و ساده روستایی، ولی غرق صفا و روحانیت نوزادی که چند روز بعد محمدباقر نامیده شد، به دنیا آمد.

کودک که در کنار پدری روحانی و مادری مجتهده پرورش می‌یافت، در همان سالهای اول زندگی درایت و فراست و روشن ضمیری خود را به والدینش نشان داد.

تیزبینی و ذکاوت او از یک سو و بیان شیرین و دلربایش از سوی دیگر بستگان و نزدیکان و حتی همسایگان را هر روز بیش از روز پیش به خود جلب و جذب می‌کرد و این باور را در آنها استحکام می‌بخشید که این کودک نابغه، از نوادر دوران خواهد بود وقتی که در هفت سالگی در درچه به مکتب خانه ملامحمود قدم گذاشت، معلم تیزبین، از همان روزهای اول، آثار نبوغ و درخشندگی را در چهره کودک بوضوح دیده بود و بارها به پدرش آیت الله سید مرتضی گوشزد کرده بود که به این کودک عنایت خاص داشته باشد و در قدر و منزلت او را بزرگ بشمارد، و با لحنی صریح به وی گفته بود که او از نظر حافظه و استعداد بر همه فرزندانت، که بر دودمانت برتری دارد و آینده اش بسیار درخشان است.

تحصیلات
او در نزد پدر ادبیات عرب را تا حد بالایی فرا گرفت و به آموختن فقه و اصول روی آورد و طولی نکشید که به خواست پدر به حوزه علمیه اصفهان پا نهاد و زیر نظر برادر بزرگش سید محمدحسین به تحصیل خود ادامه داد.

نوجوان سیزده ساله به حوزه علمیه اصفهان راه یافت. سید محمدباقر که هنوز نوجوانی بیش نبود و 13 سال بیشتر نداشت، خیلی زود به عنوان یکی از طلبه‌های مستعد شهرت یافت. به هر علمی از علوم حوزوی که وراد می‌شد در اندک مدتی تا به حد تخصص و استادی در آن به پیش می‌رفت.

او در صرف و نحو، بدیع و بیان، فصاحت و بلاغت، ریاضی، تفسیر قرآن و نهج البلاغه، حساب و هندسه، شعر و ادب، هیأت و نجوم و علم طب و... از اساتید بزرگ و فن بهره‌های وافر برد و بویژه در فقه و اصول، فلسفه و عرفان با بهره مندی از محضر اساتیدی چون آقا میرزا محمدباقر چهارسوقی، آقا میرزا محمد حسن نجفی و آقا میرزا ابوالمعالی کلباسی و دیگران به درجات عالی دست یافت و در حالی که کمتر از 25 سال داشت، خود یکی از استادان سرشناس و پر کار حوزه علمیه اصفهان گردید. در هر حال، پس از کسب مراتب عالی در رشته‌های فوق، حس کرد که حوزه علمیه اصفهان دیگر عطش او را فرو نمی‌نشاند و لذا جوان 25 ساله به رغم شرایط بد مالی و سختی‌های فراوان، رهسپار نجف شد.

در نجف به محضر اساتید بزرگ راه یافت و بیش از چهارده سالی متوالی در کلاسهای درس اساتیدی چون میرزا محمد حسن شیرازی مشهور به میرزای بزرگ (مجدد)، سید حسین ترک کوه کمره ای و حاج میرزا حبیب الله رشتی زانوی ادب زد و با اندوخته‌های گران از علم و معنویت به وطن باز گشت.

ویژگی‌ها


پرهیز از عناوین در جلسات عمومی و سخنرانی که علامه حضور داشت، گوینده و خطیب حق نداشت از علامه تعریفی کند، زیرا او وسط کلام گوینده و با بیان بلند طوری که همه بشنوند، اعتراض می‌کرد.

در نامه‌هایی که به رؤیت علامه می‌رسید و یا در استفتایات، حق نداشتند القاب و عناوین برای او ذکر کنند، مگر آنکه نویسنده نا آگاهانه چنین کرده باشد.

او معتقد بود که ذکر این عناوین هم کاغذ و مرکب اضافی مصرف کرده و هم وقتی را که صرف نوشتن و خواندنش شده، از بین برده است. خود نیز در گفتار و نوشتار این قبیل مسائل را کاملاً رعایت می‌کرد.

ساده زیستی در مورد راضی بودن به رضای حق و ساده زیستی و قناعت علامه فقیه سید محمدباقر درچه ای همین بس که در زمان طلبگی و تحصیل در نجف اشرف برای خوراک و امرار معاش سالها از تربچه‌های دور ریز کشاورزان و گیاهان بیابان ارتزاق می‌کرد و نه تنها لب به ناشکری نگشود که دایم به حمد و ثنای الهی مشغول بود.نهی از منکر در حضور او تمام افراد نهایت احتیاط را داشتند که برخلاف مبانی اسلام یا به زیان جامعه مسلمانان سخنی نگویند.

بخصوص اهل وعظ و خطابه جرأت نداشتند در حضور او حدیث ضعیف و یا مطلبی بی ریشه نقل کنند؛ زیرا در این صورت قطعاً با فریاد و پرخاش علامه روبرو می‌شدند.

حکایات پرخاشها و اعتراضهای او در وسط سخنرانی سخنرانان و وعظ واعظان، مشهور و هنوز نقل مجالس است و یا بر خوردهای بی پروا نسبت به خلافکاری بعضی از مسیولان مملکتی معروف و مشهور است. همه جا خدا توجه و اعتماد به خداوند و حاضر و ناظر دانستن او در تمام حالات، از امتیازات بارز او بود؛ و اگر برخی به حرف می‌گویند، او در عمل کاملاً خود را در محضر خدا می‌دید و در تمام اعمال و گفتار چنان می‌نمود که در محضر خدا و روبروی او نشسته است، و به خاطر همین خصلت او بود که شاگردانش می‌گفتند، دیدن علامه درچه ای، امام صادق (علیه السلام) را به یاد می‌آورد.

ارادت به اهل بیت (علیه السلام)
علامه سید محمدباقر درچه ای همچنین به شکل کم نظیری، عاشق و دلباخته ائمه معصومین (علیهم السلام) بود و در تمام حالات و به هنگام هر مشکلی با استعانت از خداوند به آنان متوسل می‌شد و آنان را شفیع قرار می‌داد و مشکل هم نمی‌ماند، بلکه راه به بهترین وجه هموار و موضوع حل می‌گردید.

او در جلسات عمومی و خصوصی تا زمانی که سؤالی از او نشده و یا بحثی به پیش نیامده همچنان ساکت بود و حتی ذکری از اذکار و اوراد بر لب نداشت، ولی به هنگام نشست و برخاست و کارهای شخصی، آیه متناسبی از قرآن می‌خواند و یا نام یکی از ائمه معصومین (علیهم السلام) را می‌برد.

علمای هم عصر و نزدیکان بارها نقل کردند، که علامه در مواقع خاص جمله « یا صاحب الزمان ادرکنی» و یا «یا حجت الله ادرکنی» را چنان بیان می‌داشت، گو انکه در مقابل و در حضور آن حضرت است که همه ناظرین و شنوندگان را متوجه آن حضرت می‌کرد.

قدرت بیان و حافظه
مرحوم علامه در محاورات و گفتگوهای علمی؛ تمام گفتارش منطبق با قواعد منطق، معانی بیان و دستورات ادبی بود و اگر کسی می‌پرسید که مثلاً این جمله از کلام شما، با کدام یک از قواعد عربی یا دستورات فارسی منطبق است، بلافاصله جزء به جزء جملات را با قواعد دستور زبان عربی یا فارسی تطبیق می‌داد و همه را به اعجاب وامی داشت.

هر مطلب دقیق علمی، اگر چه شامل دهها فروع پیچیده و متوالی هم می‌بود، همه در ذهن او چنان نقش می‌بست که آن مطالب همیشه در مقابل دیدگانش قرار داشت و کاملاً نسبت به آن حضور ذهن داشت، بخصوص بعد از مراجعت از نجف و اشارت مولاعلی (علیه السلام)، قوه حافظه و ادراک او چشم گیرتر و اعجاز آمیزتر شد.

تالیفات
در تألیف و تصنیف، عمده وقت نویسنده معمولاً برای یافتن مدارک و مأخذ صرف می‌شود، و علامه از مأخذ و منبع حافظه اعجاز انگیزش بهره می‌گرفت و مطلب را بسرعت تحلیل کرده و رد می‌شد.

لذا مدت کوتاهی پس از بازگشت از نجف به فکر تألیف افتاده و با آنکه فقط حدود 7 سال به این کار ادامه داد، آثار گرانبها و ارزشمندی از خود به جای گذاشت که اگر امروز بخواهند آن خطوط ریز دست نویس را تایپ کرده، به چاپ برسانند، شاید به بیش از شصت جلد کتاب به قطع وزیری و هر یک حدود ششصد صفحه بالغ شود.

مرحوم علامه فقط چند سال به طور جدی دست به کار نوشتن و تدریس شد، ولی از سال 1310 قمری تا پایان عمر کمتر به نوشتن پرداخت؛ چرا که حوزه درسش هر روز پر بار تر و پر جمعیت تر از روز قبل می‌شد و تدریس دروس متعدد (تمام رشته‌های حوزوی) اوقات او را تماماً پر کرده بود و زمان اندکی را که به جای می‌ماند, طبق برنامه دقیق به جواب استفتایات، امور سیاسی و اجتماعی می‌پرداخت و بنا به گفته خودش تمام هم و غمش را روی تربیت و تعلیم طلاب گذاشته بود.

آیت الله شهید اشرفی اصفهانی فرمودند: باعث نگرانی و جای سؤال است که چرا آثار آیت الله العظمی سیدمحمدباقر درچه ای مهجور مانده است.

آثار به جای مانده عبادت است از: هیجده جلد که هر یک از این مجلدات حجمی معادل ششصد تا هفتصد صفحه دست نویس را شامل می‌شود و مطالب آن با خط ریز به نگارش درآمده است، که می‌توان حدس زد، تمام مجلدات چاپی آن با قطع وزیری به بیش از شصت جلد بالغ شود.

تدریس
به گفته آیت الله شید اشرفی اصفهانی: « شاگردان علامه درچه ای همه بالاتفاق از مجتهدین و یا بعداً از مراجع تقلید بودند.»

و یا بنا به فرمایش آیت الله حاج حسن مدرس: «علامه سید محمدباقر درچه ای یگانه مرجعی است که شاگردانش هر کجا بودند، افتخار آفریدند.»

بنا به فرمایش فقیه اهل بیت آیت الله بروجردی: «شاگردان علامه درچه ای در هر حوزه ای که بودند، چشم و چراغ آن حوزه بوده و می‌درخشیدند و معلوم بود که این روحانی ملا و با سواد، شاگرد درچه ای بوده».

ایشان در سال 1303 قمری، به حوزه علمیه اصفهان مراجعت نمود و تدریس را آغاز کرد که پس از یکی دو سال حوزه درس او در اصفهان از مشهورترین و پربارترین آنها به حساب آمد.

از برکات این حوزه درس شاگردان بسیاری است که بعدها هر کدام چشم و چراغ منطقه خود شدند.


شهادت علامه
وقتی علامه چشم از جهان فروبست، پزشکان دولتی که بر بالینش حاضر شده بودند، علت مرگ را مرگ طبیعی و بر اثر خفگی اعلام کردند، اما از آنجا که علامه صریحا با رضاخان مخالفت نموده و حتی از پذیرفتنش خودداری نموده بود، بسیاری از آگاهان از پذیرفتن این نکته اباء کردند و مکرر تأکید نمودند که علامه به شهادت رسیده است که برخی از دلایل آن به این شرح می‌باشد.

1- در سالهای 1341 و 1342 هـ. ق قبل از در گذشت علامه؛ رضاخان در سمت سردار سپهی مکرر به اصفهان سفر می‌کرد (سال در گذشت علامه).

2 - رضاخان در این سفرها عمدتاً به ملاقات با علامه تأکید و اصرار می‌کرد، تا جایی که چند نفر از مسیولان شهر با هدایایی برای کسب اجازه ملاقات به حضور علامه فرستاد. اما علامه با وجود اصرار قاصدان و خواهش آنان به رضاخان اجازه ملاقات نداد وهدایای رضاخان را هم نپذیرفت و برگرداند.

3 - روزهای آخر عمر علامه محدودیتها و مزاحمتهای امنیتی و ساختگی زیادی برای علامه از طرف رضاخان پیش آمد. تا جایی که مردم به خاطر محدودیت علامه اعتصاب عمومی کردند و چند روز بازارها و سپس همه جا تعطیل شد.

4- چند روز قبل از در گذشت علامه، افرادی غیر بومی و با لباس غیر محلی در درچه رفت و آمد داشتند. افراد غریبه را هیچیک از اهالی درچه، تا به حال در آنجا ندیده بود و پس از مرگ علامه هم کسی آنها را ندید.


5- در شب در گذشت علامه چند نفر غریبه با لباس غیر محلی در نماز جماعت در درچه بین صفوف حاضر بودند و هیچکس آنان را نمی‌شناخت.


وقتی از آنها علت حضورشان پرسیده شده بود، گفته بودند: برای حفظ جان علامه از اصفهان فرستاده شده اند!.


6- حمامی و کارگرش که از ارادتمندان و مقلدین علامه بودند در صبح روز درگذشت ایشان، در حالی که علامه داخل حمام بود، برای دقایقی در محل کار خود حضور نداشتند. کسی نمی‌داند که آنها کجا رفته بودند و چرا در آن ساعت علامه را داخل حمام رها کرده بودند؟


7 - شایع کردند که آب خزینه به وسیله راه لوله آب بالا آمده و علامه در آب غرق شده است؛ در حالی که علامه مانند اکثر قریب به اتفاق اهالی درچه شناگر بود یا اینکه آب خزینه چنان داغ بوده که علامه گرمازده شده و از دنیا رفته است. در حالی که آب خزینه در آن ساعت اولیه صبح ولرم بوده است.


8- پیکر علامه را از داخل حمام به رختکن آوردند و به فاصله 5 دقیقه اطبای دولتی کنار بدن حاضر بودند! (در حالی که بردن خبر در گذشت علامه از درچه به اصفهان، با وسایل نقلیه آن روز و آمدن طبیب از اصفهان حداقل 3 ساعت وقت لازم داشت). آنها با عجله از بدن معاینه و صورت جلسه کردند که مرگ علامه طبیعی بوده است.!


9 - دهها سال بود که ورود علامه به حمام و خروج از آن، ساعت معین داشت.

10- مأموران دولتی، مجهز به وسایل جلوگیری از آشوب و بلوا، قبل از درگذشت علامه در مزارع درچه حاضر بودند!!


پسر میرزا ملکم خان انگلیسی که در آن وقت یک افسر نظامی بود، بارها و در مجالس مختلف به فرزندان علامه و دیگرا اظهار کرده بود که از قبل می‌دانسته قرار است علامه صبح روز جمعه کشته شود و گفته بود که مأموریت داشته با 200 سواره نظام در حوالی درچه منتظر آشوب احتمالی مردم باشد.


تأکید صریح برخی بزرگان بر شهادت علامه
به گفته حاج آقا حسن مدرس: من همراه پدرم (آیت الله سید محمد مدرس) در تشییع جنازه علامه حضور داشتیم. غوغایی به پا بود و در مراسم تشییع جنازه بحث بر سر آن بود که علماء فرمان دهند تا تقاض خون به ناحق ریخته شده علامه را از ایادی رضاخان بگیریم. شعارها و شعرهایی که در عزاداری خوانده می‌شد و چهره هییات همه بوی شهادت علامه را می‌داد.


آیت الله اردکانی می‌گویند: شهادت علامه تقریباً مسلم بود و فرزندانش خوب می‌دانستند؛ ولی رعب و وحشت رضاخانی همه را به سکوت مجبور ساخت.


اعتراف یکی از مامورین نادم


یکی دیگر ار دلایل روشن شهادت علامه اعتراف یکی از مامورین نادم آن روزگار است، این مرد که بعد از گذشت سالها و نشستن گرد پیری بر چهره پشیمان شده بود که خلاصه نقل ایشان بدین قرار است:


یکی از روزها، دو طلبه پیرمرد ی را برای چندمین بار دیدند که مانند روزهای قبل از پله‌های ورودی مدرسه پایین آمد و عصا را به دیوار تکیه داد و روی به طرف حجره علامه، در حالی که دست چپ به سینه بود و انگشت سبابه دست راست را جدا از سایر انگشتان بالا گرفته بوده، به حالت خضوع و تواضع کامل و با صدای بلند و صوتی حزین و قیافه ای مخلصانه اشاره و سلام کرد.


این صحنه را که تقریباً هر روز و گاهی هم در یک روز، دوبار انجام می‌گرفت، همه طلاب ساکن این مدرسه و گروه زیادی از طلاب مدارس دیگر که به این مدرسه رفت و آمد داشتند، دیده بودند و برای همه سؤال شده بود که: «مسأله چیست؟ ماجرا از چه قرار است؟»


یک روز بگو و مگو بین طلاب بالا گرفت و هر کس اظهار نظری کرد. یکی گفت: «شاید از علامه معجزه دیده است!»


یک روز که پیر مرد مثل همیشه از لب ایوان حجره علامه پایین آمد. دو نفر طلبه جلو آمدند و پس از سلام و احوالپرسی از او پرسیدند: «آقا مثل اینکه شما به مرحوم علامه خیلی ارادت داشته ای؟ لابد چندین سال مقلد او بوده ای؟ ای خوشا به حال تو که سالهای سال در جوار علامه و مرید او بوده ای تا اینکه او به شهادت رسید! تو بزرگتر بودی یا علامه؟»


یکی از طلبه ها به دیگری نگاه کرد و گفت: «از ظواهر بر می‌آید که علامه بزرگتر بوده است.» پیر مرد در حرف طلبه ها دوید و گفت: « بله، درست تشخیص دادید. آقا از من بزرگتر بود.»


طلاب باز گفتند: «ولی معلوم است که از ابتدای ورود علامه از نجف به اصفهان و در دوران مرجعیت و زعامت او، شما همیشه ملازم و ارادتمند علامه بوده ای و محبت و عشق به او با خونت عجین شده است که هنوز پس از چند سال از مرگ او همچنان ارادتت ادامه دارد.»


ناگاه پیر مرد لرزید، لب ایاوان نشست و سر به زانو گذاشت و‌های‌های با صدای بلند گریه کرد. او گفت: «دست به دلم مگذارید. سرگذشت من خیلی مفصل است اگر بخواهم ماجراهای خود را بگویم، اولاً مثنوی هفتاد من کاغذ می‌شود و ثانیاً ممکن است مرا تعزیر کنید و یا حد شرعی بزنید. نمی‌دانم بگویم یا نگویم؟»


یکی از حاضراین پرسیدند: «گناه تو اخلاقی است و یا اجتماعی؟» گفت: «خطاهای من همه اجتماعی و سیاسی است. حالا که پیر مرد و از کار افتاده شده ام، از اعمال گذشته ام سخت شرمنده و خجلم و نمی‌دانم چه کنم؟!»


آنگاه ادامه داد: «شما می‌دانید که روزی مرجع تقلید ایران آقا سیدمحمدباقر درچه ای در این حجره زندگی می‌کرد. شما می‌دانید که مرجعیت شیعه و پایگاه پرورش مجتهدین و مراجع تقلید در این حجره بود.


و باز می‌دانید که استاد مرجع تقلید این زمان یعنی آقا سیدابوالحسن مدیسه ای (آیت الببه سید ابوالحسن اصفهانی، مرجع وقت) هم شاگرد سید محمدباقر درچه ای بوده است.


شما می‌دانید که یک روز هواخواهان مشروطه غیر مشروعه و یک روز هم مزدوران رضاخانی از این حجره، یعنی از علامه سیدمحمدباقر وحشت داشتند. شما می‌دانید که ترفند ها و نقشه‌های شوم و دسیسه‌های خاینان عمدتاً علیه صاحب این حجره بود.»


به یاد دارید که روزی عوامل مشروطه غیر مشروعه برای علماء خاصه سیدمحمدباقر درچه ای چه فجایعی به بار آوردند؟


خبر دارید که در این راه چه مجاهدینی که به بند کشیده شدند و یا به شهادت رسیدند؟! خبر دارید که به هنگام برگشت علامه از وسط بازار حاج محمدجعفر چه جسارتهای مستقیم و غیر مستقیمی که به او شدو چه تهمتهای نامناسب و خاینانه ای به آن سید عالی مقام زدند؛ و چه کسانی وسط بازار نعره زدند و بعضی از مردم را علیه سید شوراندند.


از شما سؤالی می‌کنم که آیا واقعاً علامه درچه ای در آب حمام خفه شد یا خفه اش کردند؟!! پیر مرد یکی پس از دیگری این جملات را بر زبان می‌راند و هر لحظه صدایش تندتر و بلندتر می‌شد. ناگهان فریادی کشید و چند مرتبه گفت: «من کردم! من کردم!» و به گریه افتاد.


آن روز من از گروه گمراهان و از زمره کسانی بودم که زمینه را برای عوامل سرسپرده مساعد کردم و باعث ایجاد محدودیت برای علامه شدم که در پایان هم به شهادت ایشان انجامید.


من قاتل علامه نبودم؛ بلکه سیاهی لشکری در میان قاتلان بودم. از دار و دسته مخالفان بودم. با این وصف، آیا من در قتل او سهیم نسیتم؟


منبع: کتاب قصه‌های خواندی از چهره ای ماندنی



شیعه آنلاین